محیل ظالم. فاجر: زآنکه این مشتی دغل باز سیه گر تا نه دیر همچو بید پوده می ریزند در تحت التراب. عطار. سیه چشم و سیه زلف و سیه دل سیه گر بود پوشیده سیاهی. عطار
محیل ظالم. فاجر: زآنکه این مشتی دغل باز سیه گر تا نه دیر همچو بید پوده می ریزند در تحت التراب. عطار. سیه چشم و سیه زلف و سیه دل سیه گر بود پوشیده سیاهی. عطار
به معنی سگ جان است که سخت جان و محنت کش باشد. (برهان) ، کنایه از موذی و بیرحم و سخت دل. (آنندراج) : استخوان پیش کش کنم غم را زانکه غم میهمان سگ جگر است. خاقانی. ، مردم غردل و نامهربان. (برهان)
به معنی سگ جان است که سخت جان و محنت کش باشد. (برهان) ، کنایه از موذی و بیرحم و سخت دل. (آنندراج) : استخوان پیش کش کنم غم را زانکه غم میهمان سگ جگر است. خاقانی. ، مردم غردل و نامهربان. (برهان)
کنایه از آدمی زاد باشد. (برهان). آدمی. (فرهنگ رشیدی) : سیه سر را قضا بر سر نبشته ست گنهکاریش در گوهر سرشته ست. (ویس و رامین). ، قلم نویسندگی. (برهان) (آنندراج). رجوع به سیاه سر و سیاسر شود
کنایه از آدمی زاد باشد. (برهان). آدمی. (فرهنگ رشیدی) : سیه سر را قضا بر سر نبشته ست گنهکاریش در گوهر سرشته ست. (ویس و رامین). ، قلم نویسندگی. (برهان) (آنندراج). رجوع به سیاه سر و سیاسر شود
کنایه از مردم صاحب حوصله و دلیر و شجاع باشد. (برهان) (ناظم الاطباء). کنایه از مردم شجاع و دلاور. (آنندراج). کنایه از شجاع، دلیر و دلاور. (از فرهنگ فارسی معین) : دریاکشان کوه جگر باده ای به کف کز تف به کوه لرزۀ دریا برافکند. خاقانی (از آنندراج)
کنایه از مردم صاحب حوصله و دلیر و شجاع باشد. (برهان) (ناظم الاطباء). کنایه از مردم شجاع و دلاور. (آنندراج). کنایه از شجاع، دلیر و دلاور. (از فرهنگ فارسی معین) : دریاکشان کوه جگر باده ای به کف کز تف به کوه لرزۀ دریا برافکند. خاقانی (از آنندراج)
کنایه از مردم بدکاره و فاسق و فاجر بدروزگار باشد. (برهان) (آنندراج). فاسق. بدکار. (غیاث اللغات). فاسق فاجر و ظالم. (فرهنگ رشیدی) : سپیدکار وسیه کار دست و زلف تواند تو بیگناهی از این هر دو ای ستیزۀ ماه. سوزنی. سیه کار شب چون شود شحنه سود برون آید آتش ز گردنده دود. نظامی. بدزدید بقال از اونیم دانگ برآورد دزد سیه کار بانگ. سعدی. سیه کاری از نردبانی فتاد شنیدم که هم در نفس جان بداد. سعدی. رجوع به سیاه کار شود
کنایه از مردم بدکاره و فاسق و فاجر بدروزگار باشد. (برهان) (آنندراج). فاسق. بدکار. (غیاث اللغات). فاسق فاجر و ظالم. (فرهنگ رشیدی) : سپیدکار وسیه کار دست و زلف تواند تو بیگناهی از این هر دو ای ستیزۀ ماه. سوزنی. سیه کار شب چون شود شحنه سود برون آید آتش ز گردنده دود. نظامی. بدزدید بقال از اونیم دانگ برآورد دزد سیه کار بانگ. سعدی. سیه کاری از نردبانی فتاد شنیدم که هم در نفس جان بداد. سعدی. رجوع به سیاه کار شود
دهی است از دهستان اوچ تپۀ بخش ترکمان شهرستان میانه. دارای 137 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، حبوبات. شغل اهالی زراعت، گله داری و راه آن ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان اوچ تپۀ بخش ترکمان شهرستان میانه. دارای 137 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، حبوبات. شغل اهالی زراعت، گله داری و راه آن ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
حیله گری. فریبگری: کرده اند از سیه گری خلقی با همه کس پلاس با ما هم. کمال الدین اسماعیل. گرچه سپیدکاری است از همه روی کار تو لیک قیامت است هم زلف تو در سیه گری. خاقانی
حیله گری. فریبگری: کرده اند از سیه گری خلقی با همه کس پلاس با ما هم. کمال الدین اسماعیل. گرچه سپیدکاری است از همه روی کار تو لیک قیامت است هم زلف تو در سیه گری. خاقانی
با جگر مجروح. بسیار غمگین. بسیارملول. سخت غمناک. سخت دل ناشاد. دل ریش: چو شیر ژیان اندر آمد بسر بژوبین پولاد خسته جگر. فردوسی. که سالار ما باد پیروزگر همه دشمن شاه خسته جگر. فردوسی. بایوان همی بود خسته جگر ندید اندران سال روی پدر. فردوسی. نهانی ز سودابۀ چاره گر همی بود پیچان و خسته جگر. فردوسی. عزیزتر ز تو بر من در این جهان کس نیست عزیز بادی و خصم تو خوار و خسته جگر. فرخی. بدرگه ملک مشرق هرکه را دیدم نژند و خسته جگر دیدم و دل اندر وای. فرخی. همه در انده من سوخته دل همه در حسرت من خسته جگر. فرخی. عشق با من سفری گشت و بماند مونس من بحضر خسته جگر. فرخی. پیش زلفت چو کبک خسته جگر زیر چنگال باز می غلطم. خاقانی. خواجه زادۀ ما و ما خسته جگر حیف نبود کو رود جای دگر. مولوی. ندانم از من خسته جگر چه می خواهی دلم به غمزه ربودی دگر چه میخواهی. سعدی (بدایع)
با جگر مجروح. بسیار غمگین. بسیارملول. سخت غمناک. سخت دل ناشاد. دل ریش: چو شیر ژیان اندر آمد بسر بژوبین پولاد خسته جگر. فردوسی. که سالار ما باد پیروزگر همه دشمن شاه خسته جگر. فردوسی. بایوان همی بود خسته جگر ندید اندران سال روی پدر. فردوسی. نهانی ز سودابۀ چاره گر همی بود پیچان و خسته جگر. فردوسی. عزیزتر ز تو بر من در این جهان کس نیست عزیز بادی و خصم تو خوار و خسته جگر. فرخی. بدرگه ملک مشرق هرکه را دیدم نژند و خسته جگر دیدم و دل اندر وای. فرخی. همه در انده من سوخته دل همه در حسرت من خسته جگر. فرخی. عشق با من سفری گشت و بماند مونس من بحضر خسته جگر. فرخی. پیش زلفت چو کبک خسته جگر زیر چنگال باز می غلطم. خاقانی. خواجه زادۀ ما و ما خسته جگر حیف نبود کو رود جای دگر. مولوی. ندانم از من خسته جگر چه می خواهی دلم به غمزه ربودی دگر چه میخواهی. سعدی (بدایع)